ور ترا خواهر آورد مادر


شود از وی سیاه روی پدر

تو ز میراث ربعی او را ده


فحلی آور ورا سبک مسته

گر تو ناری خود آورد بی شک


بنویسند بی حضور تو چک

نشناسد ز هیچ مرد گریز


نکند خود ز مرد و زن پرهیز

هم ز ده سالگی گرد در سر


شوهر و مال و چیز و زر و گهر

زان هوسش خیره لعبت آراید


کیر و کالای را همی باید

جامه بر تن درد همی به ستیز


مانده در انتظار مال و جهیز

ور کنی در جهیز او تأخیر


همه توفیر تو شود تقصیر

نام و ننگت به باد بردهد او


بر سرت زود خاک برنهد او

مرد بیگانه گردد از خانه


خانه ات پر شود ز بیگانه